تخفیف!

نبرد من

نویسنده:آدولف هیتلر

مترجم:فریبا امیری

ناشر :نیک فرجام

نوع جلد:شومیز

نوع کتاب:رقعی

نوبت‌ چاپ:سوم1399

تعداد صفحات:464

وزن:400g

موضوع :رمان/تاریخی _جنگ جهانی دوم- داستان‌های _آلمانی

 

 

قیمت اصلی 268,000 تومان بود.قیمت فعلی 80,000 تومان است.

ناموجود

درباره نویسنده

کتاب نبرد مننبرد من اثر آدولف هیتلر

خلاصه کتاب نبرد من نوشته آدولف هیتلر

در سال 1924 که آدولف هيتلر به اتهام خيانت به کشور در قلعه (لندربرگ) زندانی بود، متن کتاب نبرد من را به منشی خود درود لف هس) که با او در زندان بود دیکته کرد. در اين کتاب «ديکتاتور آلمان» آينده و اصول اساسی کشور را از نظر سیاسی و اصلاحات داخلی شرح می دهد.

در جلد اول اين کتاب (نبرد من) در پاييز 1925 و جلد دوم آن در بهار 1927 انتشار یافت. با وجود این که سبک نگارش کتاب بسیار ناهنجار است. اما در دوره زمامداری حزب نازی به استثنای انجیل پر فروشترین کتاب در آلمان بود و جزو برنامه های درسی دانش آموزان قرار داشت که هر دو جلد ترجمه شده و يکجا در یک جلد منتشر می شود.

از ابتدا برآن بودیم تا به اختصار و مجمل بخشهای مهم و اصلی اين کتاب را ارائه نماييم.

امید است که جهت تنویر افکار عمومی و آشنایی با اين کتاب و افکار اصولی هیتلر که مقدمه ای برای جنگ عالمگیر دوم گردید مورد بهره برداری قرار گیرد.

در اين مجمل به بخشهای زیر اشاره مشروح گردیده است: دوران کودکی و کانون  خانوادگی هیتلر، سالهای تحصیل و تحمل مشقات در وین، حضور هیتلر در مونیخ، جنگ جهانی اول، تبلیغات جنگ مذکور، انقلاب در آلمان، آغاز فعالیتهای سیاسی هیتلر، حزب کارگر آلمان، عوامل شکست آلمان، سخنرانی و اهمیت سخنرانی هیتلر و ….. مبارزه جدید حزب هیتلری با جبهه سرخ، حق دفاع، سیاست آلمان  و مسئله اتحادهای بعد از جنگ، سیاست به سوی مشرق و نتیجه.

دوران کودکی و کانون خانوادگی هیتلر

وی در 20 آوریل سال 1889 میلادی در شهر کوچک سرحدی (براناو- ام- این) بین دو کشور آلمان و اتریش به دنیا آمد وی در ابتدای کتاب نبرد می نویسد: ما هرگز خواستار آن نبودیم که آلمان و اتریش از لحاظ مسائل اقتصادی با هم یکی شوند جنبه های مالی در نظر ما اهمیت چندانی نداشت ولی آرزوی دیرینه ما این بود تا روزی که دو کشور با هم متحد نشوند ملت آلمان نمی تواند استقلال سیاسی خود را حفظ کند، این ایده آل مانند این بود که می خواستیم فرزندان آلمانی در کانون خانوادگی خود جمع شوند.

آدولف هیتلر در ادامه می نویسد:

اگر رایش بتواند بر تمام خاک آلمانی نشین حکومت کند دنیای سعادت و نیکبختی او از آن روز آغاز خواهد شد و در صورتی که قادر به تهیه مواد خام و امور تغذیه مردم خود نباشد قانون زندگی این حق را به او خواهد داد که از زمین بیگانگان برای تامین معاش خود استفاده نماید و در آن وقت کشاورزی جای جنگ را خواهد گرفت و اشکهای قربانیان اراضی دنیا را حاصلخیز خواهد کرد. که این آرزوی دیرین هر فرد آلمانی است….

… پدرم هم مانند من در اين دهکده سرحدی به دنیا آمد. او یکی از کارمندان کوچک و با احساس بود و مادرم نیز با همان احساس پاک فرزندان خود را پرورش داد.

البته این خاطرات تعلق به زمان خیلی دور دارد زیرا پدرم بعد از چندی با یک شغل بسیار ناچیز در شهر «پاسو» که چندان از این نقطه فاصله نداشت و جزء متصرفات آلمان بود مهاجرت کرد.

… پدر هیتلر فرزند یک زارع خرده مالک بود و ناچار شد در ابتدای جوانی خانه پدری را ترک کند. در سن 13 سالگی برای تامین امرار معاش خود، ناچار گردید که از کانون خانوادگی خارج شود.

با اين که دهقانان محل به او اصرار می کردند تا در نزد پدرش بماند اما او برای تهیه یک شغل و حرفه مناسب به وین رفت. اين مهاجرت در سال 1850 واقع شد، که بسیار برای وی مرارت بار بود وقتی از آنجا خارج شد بیش از سه سکه نقره چیزی نداشت.

بدبختی ها و نابسامانی های زیاد وادارش کرد برای تامین زندگی از آنجا مهاجرت نماید و این در حالی بود که با بینوایی دست و پا می زد و در 17 سالگی توانست به کارمندی برسد و با خود پیمان بسته بود تا خود را به جایی نرساند به زادگاهش مراجعت نکند.

… بالاخره در سن 56 سالگی خدمت را ترک کرد. اما او مردی نبود که به بیکاری بگذراند و با کوشش زیاد در دهکده لامباخ و قسمت علیای اتریش زمینی زراعی خرید و درآمد سالیانه ای درست کرد و وضعیت زندگی خود را مرتب نمود. از همان زمان تاریخ اندیشه های شخصی هیتلر آغاز گردید، با سر و صداهای آزادی، فرار از مدرسه و معاشرت با افراد بزرگتر، که غالب اوقات این معاشرتها  باعث غصه مادرش می شد، وی را کمی هوشیار ساخت، و غالب اوقات درباره همه چیز از خودش می پرسید زیرا فکر و سلیقه اش به کلی در مخالفت با نحوه زندگی و افکار پدرش بود.

به گمان خود استعدادی که در سخن رانی داشت می توانست با خطابه ها توجه جمعی را به سوی خود جلب نماید. وی در عین حال شاگرد مدرسه خوبی هم بود، خوب کار می کرد، اما همه کس نمی توانست با وی کنار بیاید.

ساعات بیکاری وقت ادولف در آوازه خوانی و سرودهای مذهبی در کلیسای لامباخ صرف می شد و فرصتهای خوبی می یافت تا در امور مذهبی مباحثه نماید.

یکی از کشیشها که با پدرش سابقه دوستی زیاد داشت افکارش را عوض کرد و از آن روز با اندیشه های تازه به کار افتاد اما چندی بعد این هوس از سرش افتاد و جای خود را به امیدواری ها و آرزوهای دیگر داد و چون همیشه کتابخانه پدرش را بهم میزد چندین کتاب نظامی را بدست آورد که یکی از آنها درباره حوادث نظامی نوشته شده بود را می خواند. و خواندن این کتب افکارش را کاملاً روشن کرد. و پس از پرسشهایی که دائماً برایش پیش می آمد لازم دانست مطالعاتش را بیشتر نماید.

… وی در جغرافیا و تاریخ عمومی بهتر درس می خواند چرا که این دو درس را بیشتر از دروس دیگر دوست داشت.

… مرگ مادرش در بحبوحه افکار بلند و استقلال فکری برایش دردآور بود، وی علیرغم احترامی که به پدرش می گذاشت ولی مادرش را بیشتر دوست داشت، از این جهت بود مرگ مادرش تا مدتی اراده اش را دچار سستی ساخت اما پس از مدتی باید راهی برای امررا معاش خود پیدا می کرد لذا با یک جامه دان لباس عازم وین شد. با وجود تمام اين نابسامانی ها هنوز دارای اراده ای بسیار قوی بود و اطمینان داشت که بالاخره بجایی خواهد رسید، اما هرگز در این خیال نبود که کارمند ساده ای باشد.

سالهای تحصیل و تحمل مشقات در وین

بعد از مرگ مادرش هنوز آرزوهای بزرگی در سر داشت. در دوران بیماری اخیرش یکبار دیگر برای گذراندن امتحانات هنرهای زیبا در آکادمی به وین سفر کرد و چون در آن تاریخ تابلوهای نقاشی بسیار خوب در اختیار داشت مطمئن بود در امتحانات پذیرفته می شود زیرا در دوران کارآموزی روز هم رفته طراح و نقاش خوبی بود بطوری که از نحوه پیشرفت خویش راضی بود. این تحول ناگهانی در مدت اقامت پانزده روزه اش در وین در حالی که آنروزها بیشتر از 15 سال نداشت وی را ناامید ساخت و لا اقل به این دل خوش بود که به توصیه پدرش نقاش خوبی می توانست بشود.

… وی بعد از مدتی هم درگالری نقاشی هوف موزیوم به تمرین پرداخت اما کوشش بی فایده ای بود، زیرا کارهایش از نقاشی ساختمانهای کوچک تجاوز نمیکرد…

… بالاخره بعد از مدتی تلاش یک مهندس شد. بقیه راه مشکلی که در مدرسه رشیویل از دست داده بود در اثر مهارت و کوششهای ده ساله تا اندازه ای جبران شد.

… هر وقت قیافه لاغر پدر را به شکل یک کارگر ساده که با زحمت زیاد توانسته بود خود را به کارمندی برساند در نظرش مجسم می ساخت این تجسم خیالی مانند یک مدل برجسته تصمیم مرا ثابت تر می ساخت. ولی در آنروزها خیلی مسرور بود زیرا در پیشرفت کارها خشونت و سر سختی زیادی داشت. به خود می گفت من از یک خانواده ناتوان و سیه روز برخاستم پس باید اراده ای از خود نشان بدهم که بعدها دوستانم مطمئن شوند که من غیر از دیگران بوده ام…. . باید اضافه کنم در این دوران بود که بر اساس نظریات و تئوریهایی که در وجودش بود پایه گذاری گردید.

در سالهای 1909 و 1910 وضع به کلی تغییر یافته بود اما با وصف این حال با جدیت و علاقه تمام سرگرم مطالعه و فراگیری درس بود، و دنیای جدیدی را می دید، اما با این شغل و حرفه ای که پیش گرفته بود به قدر سد جوع هم نمی توانست پولی بدست بیاورد، ولی روی هم رفته از هنر اختصاصی خود راضی بود. و در معنا برای گذراندن معاش ناچار کار میکرد و وسایل تحصیلی خود از این راه فراهم می نمود.

در برابر سرگرمی ها به مسائل سیاسی روز بسیار علاقه مند بود، اما در روزهای اول از حدود سرگرمی های ساده تجاوز نمی کرد. زیرا به طوری که باید پخته با تجربه نبود. اشخاصی را می شناخت که شب و روز مشغول خواندن کتب مختلف بودند اما این سرگرمی ها عمقی نبود. با خواندن چند خبر يا يک حادثه تاریخی خودشان را گول می زدند. که دارای روح سرگردان و کودکانه ای بودند و قدرت تشخیص نداشتند.

اما هیتلر می گوید: « من این طور نبودم در دوران کودکی به خود عادت داده بودم که آنچه را که می خوانم بخاطر بسپارم و از آن نتیجه بگیرم و چون هوش و استعدادم فوق العاده بود انگیزه هر کار و نتیجه بحرانهای سیاسی را خوب درک می کردم و به همین جهت بعدها توانستم از تجربیات خود بهره برداری کنم.»

… در روزهای اول در برابر سوسیال دموکرات چون یک تماشاچی شاهد اعمال آنان بودم و کوچکترین اطلاعی از فلسفه آنان (طرفدارانش) نداشت. اما پس از تماس چند ماهه ای که گرفت فهمید که چه طاعون کشنده ای در زیر ماست تقوی و پرهیزکاری در قالب این موجودات انسان نما نهفته است. و به نظرش رسید که این فرقه اگر قدرتی بدست آورند کشتارهایی خونین به دنبال خود راه اندازی می کنند.

… من می خواستم با نزدیک شدن به آن ها هدفی را که دنبال می کنند بدست بیاورم و چون چندی گذشت آنها را خوب شناختم. اما هیچ قدرتی قادر نبود مرا وارد جمعیتی کند که نمایندگانش را دوست نداشتم.

… در اين مدت خیلی چیزها شنیدم و به نظرم این طور می رسید که گاهی اوقات به من آوانس هایی می دادند و با خنده و شوخی مرا به طرف خود می کشاندند، اما آنچه را می شنیدم به نظرم غیرعادی می آمد. بارها کلماتی مانند ملت، نژاد و طبقات مردم و سرمایه داری و امثال آن را می شنیدم. چند دفعه شنیده بودم که می گفتند میهن آلت دست بورژواها شده برای اين که می خواهند طبقه کارگر را در فشار بگذارند و ضمن آن گفته می شد قدرت قانون وسیله ای برای فشار پرولتاریا است. مدرسه ها و تعلیمات عمومی هم دستاویزی برای ضعیف ساختن و به منظور استثمار است. همیشه مردان خوب در منجلاب بدبختی دست و پا می زنند.

وی در کتابش«نبرد من» ادامه می دهد: در ابتدا سعی می کردم سکوت کنم اما این سکوت نمی توانست طولانی باشد. بعدها تصمیم گرفتم که در برابر پرسشها جواب بدهم ولی به زودی متوجه شدم تا زمانی که اطلاعات عمیق نداشته باشم دخالت در مسائل سیاسی کار بیهوده است. لذا در نظر گرفتم که به منابع اصلی اين صحبت ها و عقاید دسترسی یافته و به اصل فلسفه آنها آشنا شوم.

… پس از اینکه نفرت اولیه از بین رفت، لجاجت و سرسختی من زبانه کشید. تصميم گرفتم که به ترتیب شده به کار اول خود ادامه دهم (بازگشت نمایم). بعد از چند هفته ذخیره ام به اتمام رسید و دو مرتبه فقر و بینوایی دامنم را گرفت، دیگر در آن تاریخ تکلیف خود را نمی دانستم و باز مانند دفعه اول بازی از سر گرفته شد.

… حقیقت سوسیال دموکرات برای من روشن شد آنها تروریست های دانشمندی بودند که تاکتیک مخصوصی داشتند به این طریق که ملت را در مسیر بار دروغهای شاخ دار قرار داده و با این دروغها رقبای سرسخت خود را می ترساندند و این تگرگ سیل آسا آنقدر ادامه خواهد یافت تا اعصاب دشمنان سست شود و گروهی احمق و نادان به امید بدست آوردن آزادی موهوم خود را تسلیم نمایند. از آنجایی که سوسیال دموکرات از روی تجربه ارزش قدرت را می داند اين« قدرت را در اختیار کسانی که به او ایمان دارند واگذار می کند. آنها افراد ناتوان را به طرف خود می کشانند و به آنها امیدواریهای موهوم می دهند. معلوم است کسانی که فاقد عقل و هوش باشند پس از مدتی خواهند دید در آستانه سرابی ایستاده اند که سالها آنها را فریب داده است.

در ابتدای امر میلیون ها کارگر زحمتکش عمداً به حزب سوسیال دموکرات مخالف بودند اما چندی بعد مقاومت آنان در شرایط مخالف یعنی در زمانی که احزاب بورژوازی در برابر هر نوع تجدید نظر و تحول اجتماعی کارگران مخالفت می کردند خودبه خود درهم شکسته شد.

اين کشمکشها به سختی تمام ادامه داشت اما من به جای اینکه درباره یکی از طرفین نظر خود را بدهم به تحقیقات علمی و سیاسی خود ادامه می دادم.

ادبیات رسمی حزب آنقدرها قوی و استخوان دار نبود که بتواند برای من مفید واقع شود زیرا وقتی بحث از مسائل اقتصادی می شد پروژه و برنامه های آنان غلط و نارسا بود. در مباحث سیاسی هم صداقت و حقیقت را از دست می دادند. از آن گذشته جنبه انتقادش بسیار کودکانه و استدلال آنها برای اثبات مسائل مهم تنفرآور بود.

حالت نگرانی و دو دلی در قلبم راه یافت و خود را در برابر یک فلسفه لبریز از خودخواهی و نفرت یافتم که آنها به حساب خود تصور می کردند با این اسلوب پیروزی را به دست می آورند.

… در تمام نوشته های آنها نام ملت یهود به گوشم می خورد و از شنیدن آن مو بر اندامم راست می ایستاد. تازه دانستم که بدبختی وسیه روزی ملتها بطور مخفیانه با یک برنامه منظم به دست یهودیان فراهم می شود.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “نبرد من”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *