در بخشی از کتاب فهرست مهمانان میخوانیم:
ناگهان، حس میکنم نمیتوانم نفس بکشم. دستم را بهسمت میز کنار تخت دراز میکنم. تیغ آنجاست کوچک، ولی خیلی تیز. شلوار جینم را کنار میزنم و لبۀ تیغ را روی قسمت داخلی رانم فشار میدهم و روی گوشت تنم میکشم تا خون بیاید. رنگ خون در مقابل پوست آبی-سفید آن قسمت، قرمز تیره است. زخم خیلی بزرگی نیست؛ از این بدتر هم داشتهام. ولی حس سوزش باعث میشود فقط روی یک نقطه و روی ورود فلز به داخل گوشتم تمرکز کنم. پس، برای لحظهای، هیچ چیز دیگری برایم وجود ندارد.
کمی راحتتر نفس میکشم. شاید یک بار دیگر…
کسی در میزند. تیغ را روی زمین میاندازم، سریع شلوارم را میبندم و بلند میگویم: «کیه؟»
جولز میگوید: «منم.» قبل از اینکه به او اجازه بدهم، در را باز میکند. اخلاقش همینطور است. خدا را شکر که سریع واکنش نشان دادم. میگوید: «باید توی لباس ساقدوش ببینمت. قبل از رسیدن هانا و چارلی، یهکم وقت داریم. جانو یادش رفته کت لعنتیاش رو بیاره. پس، میخواستم مطمئن بشم که حداقل، یکی از افراد اصلی عروسی، خوب به نظر بیاد.»
میگویم: «قبلاً امتحانش کردم. قطعاً سایزش اندازه است.» دروغ میگویم. اصلاً نمیدانم سایزش درست است یا نه.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.