خلاصه کتاب بلندیهای بادگیر
خلاصه کتاب بلندیهای بادگیر این گونه آغاز میشود؛ در سال ۱۸۰۱ لاکوود که مرد جوان ثروتمندی از جنوب انگلستان است خانهای به نام Thrushcross Grange را اجاره میکند.
او به رسم ادب و نوعدوستی تصمیم میگیرد صاحبخانه خودش را که نامش هیت کلیف است ملاقات کند.
هیت کلیف کمی دورتر و در عمارت Wuthering heights زندگی میکرده است.
لاکوود با ورود به آن خانه متوجه چیزهای عجیب و غریبی میشود.
مثلا اینکه هیت کلیف با وجود ظاهر متشخص و جنتلمنی که دارد بسیار سرد و بد برخورد میکند.
دختری به نام جوزف که به نظر سن کمی دارد و در اواسط دوره نوجوانی است معشوقه هیت کلیف و خدمتکار خانه است.
همچنین مرد جوان دیگری در خانه وجود دارد که به نظر میرسد عضو خانواده است اما نوع لباس پوشیدن و صحبت کردنش بی شباهت به خدمتکارها نیست.
همان شب در آن جا برف سنگینی میآید و لاکوود نمیتواند به خانه برگردد.
هیت کلیف به او اجازه میدهد که شب را در آن جا بماند و او را به اتاقی میفرستد.
در آن اتاق لاکوود نقاشی و کتابهایی میبیند که گویا متعلق به کسی به نام کاترین است و به نظر میرسد ساکن قبلی آن خانه باشد.
وقتی لاکوود خوابش میبرد، کابوسی میبیند که گویا روحی به نام کاترین از او التماس میکند که از پنجره وارد اتاق شود.
او از خواب میپرد و از ترس فریاد میزند و گریه میکند؛ در همین لحظه هیت کلیف وارد اتاق میشود.
لاکوود میگوید که یقین دارد واقعا کسی را پشت پنجره دیده است و به این ترتیب پنجره باز میکند و در دلش واقعا امیدوار است روح کاترین بتواند وارد خانه شود.
اما وقتی هیچ اتفاقی نیفتاد هیت کلیف لاکوود را به اتاق خودش میبرد و خودش برای تماشای پنجره به اتاق برمیگردد.
وقتی آفتاب طلوع میکند هیت کلیف لاکوود را به عمارتش Thrushcross Grange میفرستد.
لاکوود بعد از اینکه به ارتفاعات میرود مریض میشود و مدتی در رختخواب میافتد.
او از خدمتکار خانهاش، نلی دین که او را آلن صدا میکنند سرگذشت هیت کلیف، خانوادهای که در آن جا زندگی میکردند.
علیالخصوص درباره شخصی به نام کاترین میپرسد.
در اینجا راوی داستان آلن میشود.
او میگوید که ۳۰ سال پیش آقای ارنشاو صاحب عمارت با پسرش هیندلی و دختر کوچکترش کاترین در Wuthering heights زندگی میکردند.
نلی دین که در آن زمان همسن هیندلی بوده است، خدمتکار بچهها، خواهر و پرستار آنها بوده است.
آقای ارنشاو در سفر به لیورپول، با پسری بیخانمان روبرو میشود که به گفته متن کتاب کولیای با پوست تیره است.
او پسر را به فرزندخواندگی میگیرد و چون پسر بچه از فاش کردن نام واقعی خود امتناع میکند، او را هیت کلیف نامگذاری میکند.
با ورود هیت کلیف به عمارت Wuthering heights یا همان بلندیهای بادگیر، سرنوشت دو خاندان به طور کل تغییر میکند و وارد مسیری سرشار از ناخوشی میشود.
هیندلی از اینکه پدرش به هیت کلیف محبت میکند به شدت حسودیاش میشود.
و به همین خاطر همیشه هیت کلیف را تحقیر میکند و کتک میزند. اما کاترین و هیت کلیف با هم دوست میشوند و هر روز ساعتها با هم بازی میکنند.
آقای ارنشاو نیز هیندلی را به دانشگاهی در یکی از شهرهای دور میفرستد.
سه سال بعد وقتی آقای ارنشاو میمیرد، هیندلی برای مراسم تدفین پدرش به همراه زنی به Wuthering heights برمیگردد.
او فرانسیس را به عنوان همسرش معرفی میکند.
فرانسس از هیندلی عاقلتر است اما او هم از هیت کلیف متنفر است.
و هیندلی صاحب عمارت و ارتفاعات آن جا میشود.
او به هیت کلیف اجازه میدهد فقط به عنوان یک خدمتکار آن جا بماند ولی مدام با او بدرفتاری میکند.
هیت کلیف که از همان دوران کودکی آثار واضحی از خشونت و بیرحمی از خود نشان داده، کینه عمیقی از وی به دل میگیرد.
چند ماه پس از بازگشت هیندلی، هیت کلیف و کاترین به سمت Thrushcross Grange قدم میزنند تا از ادگار لینتون و خواهرش ایزابلا که در آنجا زندگی میکنند جاسوسی کنند.
پس از جاسوسی آنها سعی میکنند فرار کنند، اما گرفتار میشوند.
کاترین توسط سگ لینتون ها مجروح میشود و برای بهبودی مجبور میشود در خانه آنها بماند.
در حالی که هیت کلف به خانه برمیگردد.
کاترین برای چند ماه با لینتون ها، که در آنجا به سر میبرند، میماند و تحت تأثیر ظاهر زیبا و رفتارهای جنت است.
وقتی او به Wuthering heights برمیگردد، لباس و رفتارهای او بیشتر شبیه خانمها شده و او به ظاهر ناخوشایند هیت کلیف میخندد.
روز بعد به این دلیل که لینتون ها میخواستند به عمارت بلندیهای بادگیر بیایند، نلی دین به هیت کلیف میگوید لباسهای تمیز و مرتب بپوشد تا کاترین را تحت تاثیر قرار دهد.
هیت کلیف لباس خوب میپوشد اما در میهمانی با ادگار و هیندلی دعوایش میشود و هیندلی برای تحقیر او، او را در اتاق زیرشیروانی زندانی میکند.
کاترین تلاش میکند که هیت کلیف را دلداری دهد اما هیت کلیف به او میگوید که روزی از هیندلی یعنی برادر او انتقام میگیرد.
سال بعد فرانسس پسری به نام هارتون به دنیا میآورد، اما فرانسس چند ماه بعد به علت مریضی میمیرد.
هیندلی از ناراحتی به میخوارگی رو میآورد.
دو سال دیگر میگذرد و روابط کاترین و ادگار لینتون با هم صمیمیتر میشود.
و در همین حین کاترین از هیت کلیف فاصله میگیرد.
کاترین به نلی دین میگوید که ادگار به او پیشنهاد ازدواج داده و او قبول کرده است.
اگرچه عشق او به هیت کلیف خیلی بیشتر بود اما کارتین میدانست که به دلیل وضعیت پایین اجتماعی، عدم تحصیلات و… او نمیتواند با هیت کلیف ازدواج کند.
او امیدوار است که از موقعیت خود به عنوان همسر ادگار برای بالا بردن جایگاه هیت کلیف استفاده کند.
هیت کلیف وقتی حرفهای کاترین را میشنود فرار میکند و هیچکس اثری از او پیدا نمیکند.
کاترین که از رفتن هیت کلیف ناراحت است، خود را بیمار میکند.
نلی دین و ادگار برای جلوگیری از ابتلا دوباره کاترین به بیماری هر کاری برای او میکنند.
سه سال بعد ادگار و کاترین با هم ازدواج میکنند و زندگی مشترکشان در Thrushcross Grange شروع میشود؛ جایی که کاترین از خانم خانه بودن لذت میبرد.
شش ماه بعد، هیت کلیف در حالی به Wuthering heights بازمیگردد که یک مرد ثروتمند شده است.
کاترین خوشحال است، اما ادگار چنین نیست.
خواهر ادگار، ایزابلا، عاشق هیت کلیف میشود.
اما هیت کلیف ایزابلا را اذیت میکرده است.
این منجر به بحث و گفتگو با کاترین در Thrushcross Grange میشود که ادگار آن را شنید.
سرانجام، با عصبانیت از حضور مداوم و زبان ناپسند هیت کلیف، کاترین را از بازدید هیت کلیف به طور کلی منع میکند.
کاترین در حالی که خودش را در اتاق خود قفل میکند، قفل میشود و دوباره بیمار میشود.
او هم اکنون از ادگار باردار است.
هیت کلیف با ایزابلا ازدواج میکند و با اینکه ایزابلا باردار است هیت کلیف با او بدرفتاری میکند.
هیت کلیف بعد از ازدواج با ایزابلا یک بار دیگر در Wuthering Heights اقامت میکند و وقت خود را صرف قمار با هیندلی میکند کما اینکه هارتون پسرش در تمام این مدت در کنار اوست و عادت بد را از او میآموزد.
هیندلی ثروت خود را از بین میبرد و خانههای مزرعه را به هیت کلیف وام میدهد تا بدهیهای خود را پرداخت کند.
دو ماه پس از آن، هیت کلیف و ایزابلا به Wuthering Heights برمیگردند، جایی که هیت کلیف کشف میکند که کاترین در حال مرگ است.
با کمک نلی، وی مخفیانه کاترین را میبیند.
روز بعد، او اندکی قبل از مرگ، یک دختر به دنیا میآورد که نامش را کتی میگذارند.
در حالی که کاترین یک شب در تابوت خود دراز کشیده است، قبل از مراسم تشییعجنازه، هیت کلیف برمیگردد و قفل موهای ادگار را در گردنبند خود با قفل مخصوص خودش جایگزین میکند.
اندکی پس از تشییعجنازه، ایزابلا هیت کلف را ترک میکند و به جنوب انگلیس پناه میبرد.
ایزابلا در آن جا پسری به نام لینتون به دنیا میآورد.
هیندلی شش ماه پس از کاترین میمیرد و هیت کلیف به این ترتیب مالک ارتفاعات Wuthering میشود.
دوازده سال میگذرد.
دختر کاترین یعنی کتی، به یک دختر زیبا و پر روحیه تبدیل شده است.
ادگار میفهمد که خواهرش ایزابلا در حال مرگ است، بنابراین برای بازیابی و تربیت پسرش لینتون را ترک میکند.
هنگامی که ادگار با پسری ضعیف و بیمارگونه برمیگردد، هیت کلیف اصرار دارد که این پسر در Wuthering Heights زندگی کند.
سه سال دیگر هم میگذرد.
نلی و کتی با هیت کلیف روبرو میشوند که آنها را برای دیدن لینتون و هارتون به عمارت میبرد.
هیتکلیف امیدوار است که لینتون کوچک و کتی ازدواج کنند، به طوری که لینتون وارث Thrushcross Grange شود.
لینتون و کتی یک دوستی پنهانی و مکاتبهای را آغاز میکنند، و از این رو دوستیای کودکانه شبیه والدینشان، هیتکلیف و کاترین را تکرار میکنند.
نلی اما ماجرای نامهها را میفهمد.
سال بعد، ادگار بیماری سختی میگیرد.
نلی و کتی در ارتفاعات Wuthering وقت میگذرانند.
هیتکلیف آنها را اسیر نگه میدارد تا ازدواج کتی و لینتون امکان پذیر شود.
بعد از پنج روز نلی آزاد میشود و بعداً با کمک لینتون، کتی فرار میکند.
او به گرانت بازمیگردد تا اندکی قبل از مرگش پدرش را ببیند.
هیت کلیف، پدرشوهر کتی، که در این زمان مالک هر دو ارتفاعات Wuthering Heights و Thrushcross Grange اصرار دارد که وی برای بازگشت به زندگی در Wuthering Heights تلاش کند.
به زودی پس از رسیدن او، لینتون میمیرد.
هارتون سعی میکند با کتی مهربان باشد ، اما او از همه کناره میگیرد.
زمان میگذرد و پس از مدتی بیمار شدن، لاکوود از آن منطقه خسته میشود و به هیت کلیف اطلاع میدهد که Thrushcross Grange را ترک خواهد کرد.
هشت ماه بعد، لاکوود به طور اتفاقی به منطقه بازمیگردد. با توجه به اینکه اجاره وی در Thrushcross Grange هنوز معتبر است، وی تصمیم میگیرد که دوباره در آنجا بماند.
او نلی را میبیند که در ارتفاعات Wuthering زندگی میکند و میپرسد چه اتفاقی افتاده است.
او توضیح میدهد که برای جایگزین خانهدار، که به آنجا رفته بود ، به Wuthering Heights بازگشته.
هارتون تصادف کرده و محدود به خانه و مزرعه میشود.
در طول این مدت، او و کتی بر احساسات خود غلبه کرده و به هم نزدیک میشوند.
در حالی که دوستی آنها در حال پیشرفت است، هیت کلیف شروع به کارهایی عجیب و غریب میکند و نظراتی راجع به کاترین دارد.
او به یک باره غذا خوردن را متوقف میکند و بعد از چهار روز به طرز غریبی، در اتاق قدیمی کاترین میمیرد.
او را در کنار کاترین دفن میکنند.
لاکوود میآموزد که هارتون و کتی قصد دارند در روز سال نو ازدواج کنند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.