من با ناپلئون لحظه آغاز سال نو تنها در قصر بودیم و صدای زنگ های کلیسا را میشنیدیم.
جولی با دعوت من به جشن شب اول سال، غافلگیرم کرده بود؛ دزیره، امپراطوریس ماری لوئیز اصرار دارند که در این جشن شرکت کنی. امپراتور و امپراتوریس، بعد از نیمه شب به مهمانی می آیند. من و جولی در سالن کوچک خانه کوچه آنژو نشسته بودیم .جولی از زندگی اش راضی به نظر میرسید. پیراهن های صورتی رنگ که لوروی دوخته می پوشد و برای دخترانش لباس عروسک می دوزد .به مهمانی های دربار میرود و امپراتوریس را شخصیتی برجسته و پادشاه کوچولو ،پسر ناپلئون را دوست داشتنی می داند. جولی نفهمید که چرا آمدنم را به دربار اطلاع ندادم من گوشه گیر هستم و فقط با خواهرم و چند نفر از نزدیکترین دوستان معاشرت می کنم و به همین علت از دعوت ناپلئون خیلی تعجب کردم .فکر کردم که دعوت من به تویلری دلیل مهمی دارد ولی چه دلیلی؟
این، سومین باری است که با ترس و وحشت به تویلری رفتم. اولین بار شبی بود که از ناپلئون درخواست کردم از اعدام دوک دانهین این صرفنظر کند. آن شب، کلاه تازه خود را بر سر گذاشته بودم اما درخواست من پذیرفته نشد. دومین بار با ژان به تویلری رفتم .در آن روز شوهرم از ارتش استعفا داده و درخواست ترک تابعیت فرانسه را به ناپلئون تسلیم کرده بود. در میهمانی دیشب پیراهن سفید با لبه دوزی طلایی پوشیده بودم و گوشواره های الماسی را که ملکه مادر ،سوفیا ماگدالنا به من داده است به گوش کردم .با آنکه هوا خیلی سرد نبود اشارپ پوست سمور را روی شانه انداختم .دمای هوا الان در استکهلم ۲۵ درجه زیر صفر است……
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.