ماجرای این کتاب با حادثهای که برای ویل ترینر اتفاق میافتد شروع می شود ویل ترینر پسری از طبقه بالای جامعه است که متخصص امور مالی نیز میباشد.
او ورزشکار، ماجراجو اهل سفر و عاشق است که وضعیت مالی بی نظیر دارد .از آن دسته از آدمهاست که تا بحال کمبودی در زندگی نداشته و هر چراکه میخواسته به دست آورده است .حادثه مهم رمان در سال ۲۰۰۷ رخ میدهد و نویسنده به طور خلاصه آن را شرح میدهد… باران به شدت می بارد و ویل بعد از این که به قصد انجام دادن کارهای خود، دوست دخترش لیسا را ترک میکند در خیابان با یک موتورسوار تصادف میکند. تصادفی که باعث می شود دچار آسیب در مهره های پنج و شش ستون فقرات شود و فلج شدن دستها و پاهای او را به همراه داشته باشد.
صدای گوش خراش می آید ویل نگاه می کند .صدای ناخوشایند بوق اتومبیلی است. تاکسی سیاه براق را مقابلش می بیند. راننده شیشه اتومبیل را پایین داده است در گوشه میدان دیدش چیزی می بیند که نمیتواند به خوبی تشخیص دهد آن چیز با سرعت باورنکردنی به طرفش می آید. صورتش را به طرف آن برمی گرداند بلافاصله متوجه میشود در مسیر قرار دارد و به هیچ طریقی نمیتواند خودش را از سر راه کنار بکشد او وحشت ، دستش باز میشود گوشی بلک بری رها می شود و می افتد زمین .فریادی میشنود که احتمالاً از گلوی خودش خارج شده است آخرین چیزی که می بیند دستکشهای چرمی هستند و صورتی که داخل کلاه ایمنی است .
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.