دخترک زیر شاخه نقره فام درخت، نزدیک ریل قدیمی راهآهن دفن شده بود ؛نشان قبرش از در حقیقت چیزی بیش از یک تخته سنگ ایستاده نبود .نمی خواستم مزاحم آرامشش شوم، اما نمیتوانستم بدون اینکه از او یاد کنم از کنارش بگذرم . او این جا غرق در آرامشی ابدی خوابیده ،کسی مزاحمش نمی شود و جز آوای دل انگیز پرندگان و همهمه عبور قطار صدای به گوشش نمی رسد.
کلاغ ها خبر میآورند .یک کلاغ نشانه ماتم است ،دو تا نشانه شادی ،سه تا نشانه دختر….. سه تا نشانه دختر روی سه ماندم ،نمی توانم بیشتر بروم. توی سرم پر از صدا است و دهانم طعم خون میدهد. سه تا کلاغ نشانه دختر است. میتوانم صدای کلاغ ها را بشنوم، دارند می خندند، مرا دست می اندازند ،چه قارقار زمختی .خبر دارند ،یک خبر بد .حالا دیگر نمیتوانم ببینم شان، یک حجم از سیاهی در مقابل خورشید درخشان .اصلاً به نظر نمی رسد پرنده باشند، گویا چیز دیگری هستند .یک نفر دارد می آید. کسی دارد با من حرف می زند. ببین، ببین مجبورم کردی چه کنم….
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.