در بخشی از کتاب میخوانید:
وقتی مورسو در راهروی تاریک آپارتمانشان با سالامانو پیر و سگش روبرو می،شود مورسو میگوید:« او با سگش بود.» استوارت گیلبرت با واکنشی به سبک یک انگلیسی ،مؤدب رابطه ی متعارف بین انسان و حیوان را باز می گرداند و اطلاعات بیشتری اضافه کند «طبق معمول او سگش را با خود داشت.»
اما اما من مورسو را به همان شکلی که گفته است در نظر گرفته ام «او با سگش بود» به همان شکلی که کسی با همسر یا دوستی است. جمله ای به این ،سادگی دنیای پیرامون را از دیدگاه مورسو به ما نشان میدهد همان طور که در انتهای داستانش می،گوید از نظر ،او سگ سالامانو به اندازهی همسر سالامانو ارزش داشت این ویژگیهای عجیب درک این افزودههای روانشناختی خود مورسو .هستند با پیگیری آنچه در نوشتار کامو غیر متعارف است میتوان به
درجه ای از اصالت هنوز شگفت انگیز آن دست یافت.
TRANSLATOR’S NOTE
The Stranger demanded of Camus the creation of a style at once literary and profoundly popular, an artistic sleight of hand that would make the complexities of a man’s life appear simple. Despite appearances, though, neither Camus nor Meursault ever tried to make things simple for themselves. Indeed, in the mind of a moralist, simplification is tantamount to immorality, and Meursault and Camus are each moralists in their own way. What little Meursault says or feels or does resonates with all he does not say, all he does not feel, all he does not do. The “simplicity” of the text is merely apparent and ehvery- where paradoxical.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.