کتاب بر باد رفته :
شاهکار بیتکرار مارگارت میچل است که نخستین بار در سال 1936 به چاپ رسید و یک سال بعد جایزهی پولیتزر را برای نویسندهی خود به ارمغان آورد. این رمان عاشقانه – تاریخی بیانگر سرگذشت دخترجوان و جذابی به نام اسکارلت در گیرودار جنگ داخلی آمریکاست.
درباره کتاب :
(Gone with the Wind) رمانِ عشق و حماسه است.
داستان کتاب، در آمریکای نیمهی دوم قرن 19 میگذرد. کشور درگیر جنگ داخلی است. آتش ناامنی هر دم تهدیدآمیزتر میشود؛ در این میانه، ما با سرگذشت دختر جوانی به نام اسکارلت اوهارا آشنا میشویم، که در فضای جنگ و ارعاب، سودای عشق و عاشقی در سر میپروراند. اسکارلت، دختری زیبارو و اهل جنوب آمریکاست. او مانند بیشتر قهرمانهای زنِ رمانهای آمریکایی، از سرشتی مغرور و در عین حال روحیهای حساس برخوردار است. همین دوگانگی میان غرور و احساس است که از اسکارلت شخصیتی ماندگار میسازد.
دختری با این جاذبهها، قطعاً مردان بسیاری را در طلب خود میبیند. وضعیت دربارهی اسکارلت نیز به همین ترتیب است. اما از آنجا که هر داستان عاشقانهی خوبی، ضرورتاً باید از یک تعارض و شکست آغاز شود، اوضاع بر وفق خواست و میل اسکارلت جوان پیش نمیرود. او دل در گرو اشلی ویلکز دارد؛ مرد جوانی که به نوبهی خود، به دختر دیگری به نام ملانی اظهار عشق کرده است. اما آیا اشلی به راستی عاشق ملانیست؟ آیا او هیچ علاقهای به اسکارلت ندارد…؟
اما اینها تمام ماجرا نیستند؛ اسکارلت، علاوه بر اشلی، مرد دیگری را نیز کنار خود میبیند: رت باتلر. مردی با روحیهای جسور و سرزنده، و البته گاهی آزاردهنده. اسکارلت که همزمان با وخیمتر شدن شرایط جنگ، خود را بیشتر و بیشتر در شرایطی ناپایدار مییابد، پس از از دست دادن همسر نخست خود، چارلز، به آتلانتا میرود تا در کنار ملانی زندگی کند. این امر آغازگر سلسلهای از ماجراهاست که در نهایت منجر به کشف عشق حقیقی از سوی اسکارلت میشود.
رمان بر باد رفته، علاوه بر روایت کردن داستانی زیبا و مملو از احساس و طنز و هیجان، تصویری واقعگرایانه از آمریکای درگیر در جنگ داخلی ارائه میدهد. مارگارت میچل، با هنرمندی تمام، احساسات عمیق خود در مقام یک زن نویسنده را با وقایع تاریخی سهمگینِ کشور خود ترکیب کرده است؛ ترکیبی که نتیجهاش، اثری کمنظیر در عالم ادبیات است؛ شاهکاری به نام بربادرفته!این رمان به عنوان اثری که از شأنی کلاسیک برخوردار است، برای تمام علاقهمندان به ادبیاتِ داستانی مناسب و خواندنیست؛ خصوصا برای خوانندگانی که به داستانهای تاریخی و یا عاشقانه علاقه دارند.در بخشی از رمان بر باد رفته میخوانیم:
در اولین روزهای محاصره، وقتی یانکیها استحکامات و سنگرهای جای جای شهر را در هم میشکستند، اسکارلت با شدت گرفتن شلیک توپها آنقدر وحشت کرد که تنها کاری که از دستش بر میآمد این بود که دستهایش را با درماندگی روی گوشهایش میگرفت و هر لحظه انتظار داشت به ابدیت بپیوندد. وقتی صدای سوت توپ شلیک شدهای به آنها نزدیک میشد، اسکارلت با عجله به اتاق ملانی میدوید، خودش را روی تخت کنار ملانی میانداخت، هر دو محکم همدیگر را بغل میکردند و در حالی که سرهایشان را در بالش فشار میدادند، جیغ میکشیدند: “آه! خدایا!”
آنها سرشان را زیر بالش پری پنهان میکردند تا صدای انفجار تمام شود و اسکارلت در سکوت به ملانی ناسزا میگفت که او را از پناهگاه امنتر زیر پلهها محروم کرده است. اما دکتر، راه رفتن را برای ملانی قدغن کرده و اسکارلت هم مجبور بود پیش او بماند. پریسی و وید هم سراسیمه به طرف زیرزمین تاریک و تار عنکبوت گرفته میدویدند، پریسی تا آنجا که میتوانست جیغ میکشید و وید هم هق هق گریه میکرد و سکسکه میزد.
وحشت به دنیا آمدن هر لحظه بچه ملانی به هراس تکه تکه شدنش اضافه شده بود و هروقت این فکر از ذهنش میگذشت، عرقی سرد بر بدنش مینشست. اگر درد زایمان شروع شود اسکارلت چه باید بکند؟ او ترجیح میداد ملانی بمیرد تا اینکه در خیابانی که توپ و گلوله مانند باران بهاری میبارید دنبال دکتر برود و میدانست اگر تا حد مرگ هم پریسی را کتک بزند او جرأت بیرون رفتن ندارد. اگر بچه به دنیا بیاید چه کار باید بکند؟
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.