مدرسه خوب ها و بدها :
در روستای گاوالدون، هر ۴ سال یکبار، در یازدهمین شب از ماه یازدهم، دو فرزند از هر دو جنس در سنین بالای ۱۲ سالگی با نیروی ناشناخته ای وارد جنگلهای اطراف میشوند و در این صورت خانوادههایشان فکر میکنند آنها توسط مدیر مدرسه ربوده شدهاند.
هرسال از مکانی که کسی تابحال آن را ندیده، جعبه ای به کتابفروشی روستای گاوالدون آورده میشود که پر از کتابهای راجع به قصههای پریان است. از مهرموم و عکس فرزندان اهالی روستا که روی جعبههای کتاب است، مردم نتیجه میگیرند که بچههای ربوده شده به آسانی وارد «مدرسه خوبها و بدها» میشوند. اما در ابتدا تخیلات دیگری داشتند.
مدرسه خوبها و بدها جایی است که به آنها آموزش میدهند قهرمان یا شرورهای داستانهای پریان شوند. در حالی که اکثر کودکانِ روستای گاوالدون آرزو میکنند مدیر مدرسهٔ خوبها و بدها آنها را ندزدد، سوفی، دختری که خیلی به ظاهر خود اهمیت میدهد و عاشق رنگ صورتی است، آرزو میکند که توسط مدیر مدرسه دزدیده شود تا به عنوان یک دختر خوب به مدرسه خوبها برود و به شاهزادهٔ رویاهایش برسد تا یک زندگی شاد را در کنار معشوقه خود بگذراند.
در همین حال، بهترین دوست سوفی، آگاتا، مخالف تمام داستانهای پریان است و میگوید که آنها چرت و پرت هستند. آگاتا برخلاف سوفی، اصلاً به ظاهر خود اهمیت نمیدهد. لباسهای گشاد و سیاه و کفشهای سیاه و جادوگرانه میپوشد. در هالویین لباس عروس میپوشد چون به نظر او عروسها خیلی وحشتناک هستند! آگاتا به همراه مادرش در گورستانِ روستا زندگی میکند، به همین دلیل هیچکس به جزء سوفی با او دوست نیست!
آگاتا کاندیدای کاملی برای مدرسهٔ شر، و سوفی نیز انتخاب کاملی برای مدرسهٔ خوب ها!
پس از چهار سال، دوباره وحشت دزدیده بچهها شدن به جان والدین فرزندان میافتد. برای همین آنها دختر و پسرهای خوب و باتربیت را زشت و کثیف میکنند و به آنها میگویند خواهر یا برادرشان را بزنند تا دزدیده نشوند. و به دختر یا پسرهایی که خیلی بیتربیت هستند، میگوید کارهای خوب انجام دهند.
شب که فرا میرسد، والدین دور دهکده خود حلقه میزنند و هرکدام مشعل در دست میگرند. اما دزد میتواند از حلقهٔ آتش عبور کند. دزد، سوفی و آگاتا را میدزدد! یعنی اول سوفی را میگیرد، ولی آگاتا برای ربوده نشدن سوفی، دست به کار میشود. ولی نمیتواند جلوی دزد را بگیرد! و به همین واسطه، سوفی و آگاتا وارد جنگل بیانتها میشوند!
سوفی و آگاتا خیلی به وحشت میافتند. هردو انتظار داشتند سوفی به مدرسه خوبها و آگاتا به مدرسه بدها برود. ولی کاملاً برعکس میشود! سوفی را در مدرسه بدها که از سنگهای تیره و تار، اتاقهایی سوخته و کلاسهایی که هرکه با استفاده از معجون زشتتر شود نمرهٔ بیشتری میگیرد قرار میدهند! و آگاتا نیز در مدرسهٔ خوبها، جایی که زیباترین دخترها و پسرها را در خود جای داده، میاندازند! سوفی سعی میکند مدرسه اش را با مدرسهٔ آگاتا عوض کند، اما هربار شکست میخورد. در حالی که بهترین دوست، یعنی آگاتا، فقط میخواهد که هر دو با هم به روستایشان برگردند. ولی برگشتن به خانه دشوار است؛ زیرا سوفی مصمم است که او جزو ابدیها (خوبها) است.
سوفی سعی میکند با نشان دادن خوبی خودش به مدیر مدرسه بفهماند که او در مدرسه اشتباهی افتاده. ولی کارهایی که میکند، از نظر هرگزها (بدها) شرورانهترین کارهاست! سوفی از خوب بودن ناامید شده. و آگاتا نیز نمیخواهد در هیچکدام از مدرسهها باشد. همه چیز بر وفق مراد آگاتا پیش میرود (که سوفی از مدرسه زده شود) که سر و کلهٔ یک شاهزاده پیدا میشود! پسر شاه آرتور، تدروش. جذابترین پسر مدرسهٔ خوبها!
حالا که این شاهزاده پیدا شده، دوباره امید سوفی برای اثبات خوب بودن زیاد میشود. ولی باز هم شکست میخورد! او فکر میکند که این یک اشتباه است، اما به زودی در مورد خودش و آگاتا بیشتر میآموزد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.