درباره کتاب:
در تابستان سال 2002، زمانی که کُره میزبان جام جهانی فوتبال بود، دختری هجده ساله به نام «هائون کیم» به طرز مشکوکی به قتل رسید. نیروهای پلیس طی تحقیقاتشان به دو نفر مظنون شدند، «جونگ جون شین» پسر پولداری که آخرین بار هائون کیم در ماشین او دیده شده بود. «مانو هان» که چند ساعت قبل از قتل هائون را دیده بود. اما بازپرس هیچ مدرکی برای اثبات اتهام این دو نفر پیدا نکرد، تا اینکه دائون تصمیم گرفت که حقیقت را کشف کند.
بخشی از کتاب را باهم بخوانیم:
او با چشمانی بیفروغ و چهرهای خسته، معذب روی صندلی نشسته بود. شاید چون در آن اتاق چیزی برای نگاه کردن وجود نداشت. اما چشمانش مدام میچرخیدند تا چیزی برای خیره شدن بیابند.
یک بازپرس وارد اتاق شد و مقابل پسر نشست، نگاه پسر تا حدی ثابت ماند.
بازپرس با لحنی شبیه به یک معلم یا رئیس سختگیر که فرد دردسرسازی را قبل از مجازات صدا میزند، گفت: «مانو هان!»
این کافی بود تا کینه در قلب پسر ریشه بدواند. من معتقدم این همان لحظهای بود که سرنوشت شومش رقم خورد.
آن زمان کسی او را با اسم واقعیاش صدا نمیکرد. دانش آموزان دیگر او را هالمانگو یا مانوجل صدا میکردند …
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.