درباره غریبه در قایق نجات:
انسان: اصلا چرا به خدا روی بیاوریم؟ وقتی می میریم، خدا کجاست؟ چه جور خدایی چنین مرگی را روا می دارد؟ هیچ گونه آسایش خیالی در نیروهای از نظر نهان وجود ندارد. پذیرفته ام که دیگر امکان نجات وجود نخواهد داشت. بیش از حد کوچکم. بیش از حد بی اهمیتم. خدا: به شک عادت دارم. خیلی از کسانی که مرا پیدا می کنند، ابتدا شک داشتند.
با علم خورشید را کم اهمیت جلوه می دهید. همچنین ستارگانی را که در گنبد مینا نهاده ام، حتی بزرگ ترین مخلوقم، یعنی خودتان را. پاسخ فقط در وجود من است. تو خدا نیستی و من هرگز قطع امید نخواهم کرد. من دو بهشت خلق کردم، بالا و پایین. در لحظاتی معین، می توانید میانه شان را ببینید. مردم تدریجی می میرند. ضمن اینکه پیوسته هم زندگی می کنند. هر لحظه که نفس می کشند، می توانند عظمتی را بیابند که اینجا روی کره ی زمین گذاشتم. جهنمی که تو تصور می کنی، وجود ندارد. پروردگار منم و هرگز تنهایت نمی گذارم. انسان: هر آنچه مهیاست همان خواهد شد. چه نیازی به چنین سرسپردگی ای دارم؟
پیشاپیش، پروردگار را ملاقات کرده ام. دریافتم این حالت همان فراروی از همه چیزو خلوت با خداست. و می دانستم که با خدا خلوت کرده ام. خدا: مگر پروردگار در وجود همه ی کودکان نیست؟ طرح های من برای شما محدود به این دنیا نیست. همه باید به چیزی پایبند باشیم. تو به من پایبند باش. گاهی انسان باید خود قبلی اش را دور بیندازد تا خود کنونی اش را زندگی کند. انسان: ایمان آوردم. و از رهگذر ایمان نجات یافتم. درست مطابق با وعده ی پروردگار. حق با پروردگار بود. همواره بهشت معلق در انتظارمان است. و خداوند بود که سرت را بلند کرد…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.